کاظم و دوستان

کاظم رفیق خوبی بودم

شهر غبار آلود

عصرها در این شهر غبارآلود به روی همان نیمکت روبروی همان کافه همیشگی اندوه چشمانم تو را با سکوتشان فریاد میزنند، دل تمام رهگذران به حال التماس اشکهایم می سوزد ای کاش تو حال چشم هایم را می فهمیدی وقتی تو را فریاد میزنند ای کاش اینقدر سنگ دل نبودی وقتی میدانی دلم برای تو تنگ شده... #سالارنامی
+ نوشته شده در چهارشنبه 5 مرداد 1401ساعت 20:15 توسط کاظم |